رشید که رفت پیش خالش اینا...
خالش بهش یه کمد داد که وسایلشو ببره بذاره توش، داییم گفت رامین بیاد ازینجا
میرم مشهد نمیتونم تو این خونه بمونم همه جا خاطره فریباس.. زنداییم کیفشو کنار
پنجره آویزون کرده بود داییم بهش دست نزد... هنوز همونجا بود دوست داشت همونجا
بمونه..
امیدوارم روحت شاد باشه...
همه چیز خاکستری میشه
نه اینکه کسی فراموش کنه
فقط به خاطر همدیگه آروم و بی صدا از عزیزشون یاد می کنن
ایکاش همه کنار هم بمونن
ایشالله داییت بهتر بشه دوباره بچه ها رو کنار هم جمع کنه
این درست نیست
فکر نکنم دیگه جمع بشه..
اگه واقعا بره مشهد خونواده شون از هم میپاشه...
واقعا مادر گرمای خونه س
اونم خوب می شه
به خودش که بیاد نظرش عوض می شه
امیدوارم اینطوری نمونه
منم امیدوارم..