I want, I canܓܨ
I want, I canܓܨ

I want, I canܓܨ

27

چند شبه کارم شده گریه...

دلم برای مامان بزرگم تنگ میشه...

فکرم همش مشغوله شاید واسه اعدام قاتل رضا...

شایدم بخاطره حرفایی که بعدش بود...

شاید فکر میکردم اعدامش نمیکنن... شاید فکر میکردم پشیمون شده

شاید فکر میکردم که مامان رضا.... نمیدونم اعدام نمیکنه...

ولی اون حرفش این بود که پسره منو کشته بعدا مادرش بره زندان پسرشو ببینه؟؟

خیلی سخته.. شرایط سختی برای یه خونواده هست...

"بعضی موقع ها خدا بدجور آدمو امتحان میکنه... که میمونی بین بخشش یا انتقام..."


نظرات 2 + ارسال نظر
Reyni یکشنبه 4 اسفند 1392 ساعت 16:06 http://reyni.blogsky.com

گریه نکن دخترم ، چون گریه نه حال آدمو بهتر می کنه و نه چیزی رو به آدم بر میگردونه ...
در مورد اعدام و این چیزا هم تو بهش فکر نکن چون فقط اعصابت خرد میشه ... شاید مامانه حق داشته باشه ، شایدم نداشته باشه . فقط خودش می دونه و خدای خودش ...
تو حواستو بده به دَرست
......................................................................
وقتی که حس گریه داری آهنگ مورد علاقه ی شادت رو گوش کن ، یا چیزی رو بخون و یا نگاه کن که می دونی باهاش کلی انرژی مثبت می گیری .

میدونم... به قول استادمون این نگرانی های بی مورده

ولی گریه خیلی ذهنمو آروم میکنه...
استاد روانشناسی یه حرفی زد که هیچوقت شخصیتتونو نبندین
بستن شخصیت خیلی بده که بگین من همینم دیگه، من عصبیم من غمگینم... چون بعدا از سن 60 سالگی به بعد همیشه یه "چرا"ی یررنگ تو ذهنتونه بخاط کار هایی که میتونستید انجام بدین اما ندادید... سعی کنید تغییر کنید..
منم الان دارم رو خودم کار میکنم تغییر کنم...

سعیده یکشنبه 4 اسفند 1392 ساعت 17:35 http://nakhab.blogsky.com/

باور نکردنی بود
واقعا جز سکوت هیچی ندارم

اینم از دنیای اطراف ما....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد