I want, I canܓܨ
I want, I canܓܨ

I want, I canܓܨ

33

بهار ثاﻧﻴﮧ ثاﻧﻴﮧ ﻣﮯ رسد و اینجا ڪﺴﮯ استــ ڪﮧ ﺑﮧ اندازه تمام شڪوﻓﮧ ـهاﮮ بهارﮮ دوستتــ دارد...

"باز مهمونی ها شروع شد! من اگه تنها باشم، عید دیدن هیشکی نمیرم که هیچ،

درم واسه کسی باز نمیکنم!"

32

دیروز تولد بچه دختر خالم بود...

جاری دختر خالم یه پسر کوچولو داره نمیدونم چند ماهشه میشینه، دراز کشیده بر میگرده...

خیلی بچه خوبی بود.. ساکت بود من بغلش کردم با اینکه غریبه بودم اصلا گریه نکرد....

وااااااااای من عاشقش شدم همون لحظه گفتم کاش منم یه بچه این قدری داشتم...

بعد خیلی دلم خواست...بعد منطقی فکر کردم گفتم همه اینا یه روزی دختر بودن بعضی هاشون

برای رسیدن به شوهراشون مقاومت کردن آخرش چی شد؟ بعد از دوران خیلی خوب نامزدی به

روزای اوج یه دختر که عروسیشه رسیدن بعدشم افتادن تو مشکلات زندگی... درسته اینکه تو زندگی

کی همراهته تو مشکلات مهمه و تاثیر داره ولی خب بازم زندگی تا حدودی یکنواخت میشه...

اینجوریم یکنواخت هست، ولی خوبیش اینه که محدود نیستی! محدود ینی اینکه با آدمای مختلف میتونی

چت کنی و ازشون خیلی چیزا یاد بگیری و این میشه یه تنوع!! ولی اون موقع چون در مقابل یکی مسئولی

اخلاقا این کار درست نیست (کاری به دین و شرع ندارم).....

"دارم تغییر رشته میدم، 250 تومن شهریه ثابت واریز کردم که قیدشو زدم میرم انصراف میدم، کلا ازین دانشکده میرم،

بعضی استادا خیلی کـرم دارن بخدا، عقده دارن، پیر مردن همش میخوان اذیت کنن! اگه عمری باشه از مهر دوباره

دانشجو میشم!"

31

وقتی قراره برم استخر برام عین یه ضد حال بزرگ میمونه چون میدونم دوباره باید برم جون بکنم!

ولی وقتی میرم یه انرژی خاصی بهم میده که تا تهشو خالی نکنم بیرون نمیام!

الان دوره ناجیگری هستم، هر بار که میرم اول باید 12 دور طول استخرو شنا کنم، تا الان دوبار رفتم

یه بار تو 10 دقیقه و 45 ثانیه، یه بارم 10 دقیقه و 30 ثانیه، باید اونقدر برم که این تایم به زیر 8 دقیقه برسه

اواخر خرداد تست ناجی گریه دارم خودمو آماده میکنم!

شنبه با یه وزنه 5 کیلویی شنا کردم... 4 شنبه وزنه رو داد فقط شنا کنم اما شنبه انداخت ته آب باید میرفتم

برش میداشتم بعدا یه عرض استخرو شنا میکردم میبردمش لبه استخر، مثلا غریقم هست...

"نمیدونم چرا مربیم بعضی موقع ها تو کوک منه! مثلا اول پرسید محصلی؟ بعد گفتم کاردانی گرفتم فعلا بیکارم

شنبه دوباره پرسید دانشگاه میری؟ من فکر کردم بیکاری پیشنهاد دادم بیای ناجی بشی، ایشالا تا تابستون

ناجی شدی میری کناره دریا، گفتم من چیزی رو برای کار یاد نمیگیرم حتی درسم برای کار نمیخونم برای علاقه و

یادگیری بیشتر میرم دنبالشون!"

30

"یادته چقدر گریه کردم" عنوان یه وبلاگی بود، یه پسری بود که خیلی آزاد بود یهووو متوجه میشه

تومور مغزی (فکر کنم) داره، ازون موقع به بعد کلا آدم دیگه ای میشه و همه کارای بدشو میذاره کنار

برای امام حسین گریه میکنه و میگه یادته چقدر گریه کردم... پارسال بود... فکر کنم آبان ماه که فوت

میکنه... 28 آبان 91

منم خیلی گریه کردم.... خیلی ناراحت شدم... یه پسره 25 ساله... خواهرش بعد از فوتش تو وبش

مینوشت اما یه بار رفتم دیدم حذف شده، منم ثبتش کردم تا خاطره ش برای همیشه بمونه...

29

یه آدم بیـشعوری هم هست که ساعت 7 صبح صدای آهنگشو تا ته بلند میکنه بعد صندوق عقبشم

میزنه بالا که صدا خوب پخش بشه... جلو پنجره منم پارک میکنه...

ینی تا الان من گآو تر از این آدم ندیدم...

"ازینکه به شخصیت گآو توهین کردم ازش عذر میخوام، شرف داره به خیلی از آدم ها"

28

امروز تو خیابون دونفرو دیدم احساس کردم ازون آدم های بی آلایشن که همدیگه رو دوست دارن

و دنبال سو استفاده از همدیگه نیستن...

خیلی خوشم اومد...

همه ماها دنبال آدمایی هستیم تو زندگیمون که مارو برای خودمون بخوان، اما خیلی وقت ها

تو انتخابمون اشتباه میکنیم...

"آهنگ رابطه شادمهر هم قشنگه"

27

چند شبه کارم شده گریه...

دلم برای مامان بزرگم تنگ میشه...

فکرم همش مشغوله شاید واسه اعدام قاتل رضا...

شایدم بخاطره حرفایی که بعدش بود...

شاید فکر میکردم اعدامش نمیکنن... شاید فکر میکردم پشیمون شده

شاید فکر میکردم که مامان رضا.... نمیدونم اعدام نمیکنه...

ولی اون حرفش این بود که پسره منو کشته بعدا مادرش بره زندان پسرشو ببینه؟؟

خیلی سخته.. شرایط سختی برای یه خونواده هست...

"بعضی موقع ها خدا بدجور آدمو امتحان میکنه... که میمونی بین بخشش یا انتقام..."


26

خب کلاسامونم شروع شد... هیچ پسری توش نیست! هیچی هااا هیچی...

فقط یه آقاهه س سنش بالاس! کلا هرکی کلاسمونو ببینه یاده مجلس ختم انعامی، کلاس قرآنی،

یا حتی حوزه علمیه میوفته! آخه قانون دانشگاهمون اینه که همه باید چادر بذارن!

ازینکه تو کلاسمون پسر نیست خیلی خوشحالم... آرامشی رو که اینجا دارم هیچ وقت تو دوره

کاردانی نداشتم...

یکی از استادامون جووونه... مثلا بهش میخوره 27 یا 28 داشته باشه! ار رفتارش خوشم نیومد چون

دید همه ما دختریم مثلا میخواست یه رفتاری داشته باشه که ما نتونیم ضایعش کنیم! خودشو خیلی

دست بالا میگرفت!... ولی خب بازم معرفت داشت از 10 صبح کلاس داشتیم تا 8 شب گفت تا 8 باید

بمونید من گفتم 8؟؟ گفت خب تا 7، گفتم تا 7؟؟ گفت خب دیگه 6.45 دقیقه... دیگه نمیتونم کمتر کنم

بعدا حقوقمو نمیدن!! یه خانومه گفت ما شاغلیم درک کنید... گفت به من ربطی نداره! گفت باید بریم

شام بپزیم! گفت بازم به من ربطی نداره! خب راس میگه دیگه... انقد بدم میاد اونایی که کارمندن

همیشه یه رفتاری میکنن که استادا بیشتر لج کنن! همیشه همینطوری بوده.. تو دوره کاردانی هم

داشتیم... جلسه اول میگه استاد سوالای امتحان رو مشخص میکنید؟؟

آخه این چه حرفیه... اصلا رفتار خوبی نیست... کسی که متعهد به کاری میشه باید با بقیه یکی باشه...

خلاصه... همین دیگه...