I want, I canܓܨ
I want, I canܓܨ

I want, I canܓܨ

76

پارسال خیلی تو فکر این بودم که پارچه بالاسر عقد و جام عسل عقدو برای خودم جوری که دوست دارم طراحی کنم!

پارچه بالاسری رو که هنوزم درست نکردم! چراشو هنوزم نمیدونم! ولی همون پارسال که دنبال جام بودم اونی که

میخواستمو پیدا نمیکردم! یا خودشون طرح داشتن یا خیلی بزرگ بودن!

تا اینکه یه بار طبق معمول که رفته بودم لوازم قنادی خریدامو انجام بدم دیدم اونجا جام پلاستیکی داره دقیقا همون

اندازه و شکلی که دوست داشتم! خب اونو خریدمو تاااااا پری روز بهش دست نزدم! چون میخواستم با خمیر گلی چینی

تزئین کنم ولی یهووو زد به سرمو نتیجه شد این:

اون فیروزه هارو خیلی وقت بود گرفته بودم نمیدونستم باهاشون چیکار کنم! اون برگا هم همش سه تا بود که گرفته

بودم که اینجا چسبوندم! و... اینکه قشنگ شده؟ اگه زشت شده یا خیلی شلوغه بهم بگید درستش کنم...

یه چیزی که یادم رفت بگم! وسط این گلا قراره نگین بچسبونم ولی بخاطر ماه رمضون بیرون نمیرم، چسبوندم دوباره

عکسشو میذارم!

"عاقا اگه از نظر شماها خوب باشه میخوام برم تو کاره سفارشات!!!!!!!!"

75

یه کلاغی هست که جلوی سینه ش سفیده؟

نمیدونم اسمش چیه ولی رشتیا بهش میگن کَش کَرَک!

و همیشه اعتقاد دارن وقتی این میخونه یه خبر بد میاد! این چند روز هروقت که میرفتم پیش پدر بزرگم میومد تو حیاط

ما روی یه درخت مینشست و میخوند! محل نمیذاشتم چون دوست نداشتم خبر بدی بهم برسه! (آخه عزیزم تعریف میکرد

صبح این اومد خوندو من گفتم خوش خبر خوش خبر بعد از ظهر خبر شهید شدن داییمو آوردن!!) امروز رفتم پیش آقاجونم!

دختر عموم زنگ زد که اونجا کسی مرده؟ گفتم نه هیکشی! گفت خبر نداری؟ محمد بخشعلی مرد! (بابای رضا)

خیلی تعجب کردم... صبح فوت کرده بود.. خیلی ناراحت شدم... مرگ پسرشو دید، مرگ قاتل پسرشو دید چهارمین سالگرد

پسرشم موند بعد فوت کرد رفت پیش رضا... دیالیزی بود آخرین بار نمیدونم کی دیدمش فکر کنم سالگرد مامان بزرگم بود

خیلی شکسته شده بود...

خیلی ناراحت شدم خیلی.. نمیدونم امروز خاکش کردن یا نه ولی چه شب خوبی شب مرگش هست...

74

این روزا از خودم دلگیرم!

این اون دنیایی نبود که واسه خودم آرزو داشتم...

این اون آینده نبود...

نمیدونم تا کی باید دست دست کنم تا به اون چیزی که میخوام برسم...

"موفقیت دنبالتم... از من فاصله نگیر!"

73

خیلی وقته والیبال بازی نکردم...

ینی دیگه زده شدم، از وقتی ازون مسابقه کشوری برگشتم دیگه دستمو به توپ نزدم! چرا؟ چون همش تو اون مسابقه

نامردی دیدم! چون همش مربی رفیق رفقای خودشو برد تو زمین... آخرسرم باختیم! ینی باختن! اون روزم که تیم باخت

قرار بود فرداییش بیایم رشت ولی مربی با همون رفقاش ماشین گرفتن اومدن رشت... به این میگن مربی! به این میگن

تیم! تیم هماهنگ!

اومدم رشت رفتم سراغ شنا، فکر میکردم اینجا بهتره اما مربیم گفت که اینجا هم نامردی و  زیر آب زنی زیاده... راست

گفت... وقتی واسه نجات غریق رفتم تو اون استخرو اول از همه بزرگترین نامردیشونو دیدم! 250 تومن پول مربی گرفتن

اونوقت ورودی استخر هر جلسه 10 تومن دادیم در صورتی که نباید میدادیم! حالا جالبش اینجاس که در حالت عادی

ورودیه اون استخر 7 تومن بوده!!

دومین نامردیشون هم این بود که موقع آموزش پاشونم به آب نزدن، سومی این بود که معلوم بود کیا قبولن!  بیخیال...

بیخیال که عقده های خودشونو سر ما در آوردن... بیخیال که از شنا فقط بلد بودن قر و فر بریزن بیخیال که واسمون کلاس

گذاشتن در صورتی که هیچی نبودنو ما هم نمیتونستیم حرف بزنیم بیخیال که اون روز موقع امتحان با بی ادبی تمام اون

آرمینا به اون دختره هانیه گفت هوووووی...

بیخیال... بیخیال که دنیا پر از نامردیه، همیشه فکر میکردم مردا در حق زنا نامردی میکنن ولی این چند وقته کاملا بهم ثابت

شد که زنا بیشتر در حق هم نامردی میکنن... خیلی نامردی...

من هیچوقت مسئول فارغ التحصیلانو نمیخشم که توی دانشگاه صداشو برام برد بالا و غرورمو شکست و من هیچی

نگفتم اما هیچوقت نبخشیدمش... هیچوقت هم نمیبخشمش چون حقم نبود اون رفتار..

چون اگه اون رفتار درستی بود بعدش با اون آقاهه هم همونجوری صحبت میکرد نه بخاطره اینکه مرده صداشو نبره بالا

بدم میاد از همه عقده ای های تازه به دوران رسیده که با دیپلم رفتن سره کار فکر کردن کجای دنیا رو گرفتن...


"این روزا همش به این امید خوشحال بودم که دوست داشتم آلمان ببره... حالا که برده نمیدونم واسه چی

خوشحال باشم! کلوزه رو دوست دارم!"

72

ینی انقد بدم میاد خالم میاد به لباس و شلوارک من گیر میده... خیـــلی بدم میاد...

آخه یکی نیست بش بگه مادره من همینکارارو کردی دختراتو زود فراری دادی زود شووهر کردن دیگه آخه من موندم

آدم تو خونه خودش نمیتونه تاپ بپوشه؟؟ (اونم حالا نه ازون تاپ های خیلی باز) من نمیفهمم من نمیتونم تو خونه

خودم یه شلوار خنک و نازک بپوشم؟؟

حالا شما چشت میچرخه به من چه ربطی داره آخه... واااااااای آدم خسته میشه بخدا همینکارا رو میکنن

ازشون فراریم، همینکارا رو میکنن اصلا سراغی از هیچکدومشون نمیگیرم، وقتی هستن من نیستم... آخه به

دیگران چه ربطی داره من جلو بابام چی میپوشم؟؟ نه من خجالت نمیکشم بابامم ناراحت باشه خیلی راحت میگه،

مامانمم خوشش نیاد  بم میگه. همیچین میگن داداشت تو خونه س که انگار بمیرم الهی بچم از هیچی خبر نداره

چشو گوش بسته س منتظره من چشو گوششو باز کنم...

آخه تا کی این اُمُل بازیا ادامه داره.... اه

سره حرفم میرسه میگم ازدواج کنم ازینجا میرم میگن بری تنها میشیو هیشکی کنارت نیست!! به جهنم! نیست الان

خیلی آدم دورو برمه میترسن برم یه شهره دیگه تنها بشم! الان یه حرف میزنن پس فردا ازدواج کردم یه حرف دیگه...

خودشون سره حرف میرسه هزارتا کار میکنن بدتر از یه تاپ شلوارک پوشیدن. یکی نیست بگه تو که بیل زنی چرا باغچه

خودتو بیل نمیزنی؟؟ برو دخترتو  تربیت کن اول چجوری با شوهرشو خونواده شوهرش حرف بزنه بعد بیا بگو من چی

بپوشم که "احترام"!!!!هارو نگه دارم!

71

از یه سری چیزا خیلی بدم میاد... بدم میاد که وقتی میرم استخر نگران این باشم که وای پاهامو مومک نذاشتم

یا دستم دیگه موهاش درومده... یا اینکه صورتم یه عالمه مو داره و باید برم جلبک بذارم... من  اینارو دوست ندارم

من دوست ندارم بخاطر یکم زیبایی درد بکشم، بذار مردم هر چی میخوان بگن...

من خسته شدم، من خسته شدم از بس رفتم موهای ضائد صورتمو الکترولیز کردم من خسته شدم انقد رفتم دکتر

پوست و گفت بازم باید قرص مصرف کنی تا دوسال تا هورمونات همیشه نرمال بمونه، من خسته شدم بخاطر اینکه

همش ریزش مو دارم به سرم اسپری و دارو ساختنی و شامپو زدم...

من خسته شدم بخاطر این جوشایی که معلوم نیست اما زیر پوستین صورتمو با شستشوی صورت  شستمو شبا

موقع خواب آکنالن زدم... من خسته شدم که همیشه به صورتم مرطوب کننده زدم و موقع بیرون رفتن ضد آفتاب! من

بدم میاد ازینکه واسه رفتن به عروسی باید صورتم صاف باشه و دستام سفید... بذار همه از من بدشون بیاد...

من دوست دارم خودم باشم... من اینم... من همینم یه دختری که دوست داره موهاشو اون جوری که دوست داره

بزنه که موهای وسط سرش فقط بلند تر باشه اما بخاطر اینکه پر موام بخاطر اینکه گردنم یه عالمه مو دارم نمیتونم...

منم خیلی دوست داشتم مثه بقیه دخترا باشم، خیالم هیچ وقت راحت نیست، من دوست ندارم وقتی حوصله ندارم

بشینم خودمو مثلا خوشگل کنم، من حوصله ندارم ابرو هام وقتی مثه شاخ میشه برم تمیزشون کنم، من حوصله

ندارم برم صورتمو صاف کنم... من بدم میاد از همه  اونایی که بهم گفتن واااای صورتت چقدر مو داره! بدم میاد،

از همشون بدم میاد...

"من هیچ وقت ازین موضوع ناراحت نبودم... ولی دوست ندارم دیگران برام الکی دل بسوزونن"

70

چند سال پیش خیلی سخنرانی های دکتر رائفی پور رو درمورد شیطان پرستی و فراماسونری گوش میدادم!

یادمه واسه درس ارتباطات انسانی واسه اون استاده پور خوش سعادت از روی همین سخنرانی ها یه تحقیق

نوشتم همه کف کردن، آخر جلسه استاد گفت تحقیقتو واسم میل کن همه بچه های کلاسم ازم گرفتن کپی کردن!!

تو یکی از سخنرانیاش یه چیزی گفت که خیلی باحال بود! گفت: دخترای حضرت لوط یه بار تصمیم گرفتن که وقتی

حضرت لوط خوابه برن و ازش باردار بشن! چه خواب سنگینی داشته حضرت لوط!!!!

"شما هم سخنرانیاشو گوش دادید؟؟"

69

تو یه وبلاگ یه چیزی دیدم خیلی خندیدم! خب یه تیکه ش قشنگ نیست!

ولی خب همون بی تربیتیش من خیلی خندوند!! من حرف اول اون کلمه رو مینویسم چون روم نمیشه!!

"عنوان پستشم بود: انجمن ب.. رفتگان ایران!"

68

"این چند روز دلم میخواد یکی کنارم باشه که متولد 66 باشه! نه بیشتر نه کمتر!!"

67

رشید که رفت پیش خالش اینا...

خالش بهش یه کمد داد که وسایلشو ببره بذاره توش، داییم گفت رامین بیاد ازینجا

میرم مشهد نمیتونم تو این خونه بمونم همه جا خاطره فریباس.. زنداییم کیفشو کنار

پنجره آویزون کرده بود داییم بهش دست نزد... هنوز همونجا بود دوست داشت همونجا

بمونه..

امیدوارم روحت شاد باشه...