48

خب من از یکی خیلی خوشم اومده... 

اسمش ملیسا هست، تو همین دوره باهاش دوست شدم... اصلا آرامش بخشه دیگه یا شایدم پُر از حسای خوبه

همش تو فکرشم! امروز اومد گفت من تمام دیروزو به تو فکر کردم که چجوری میخوای با این دستت 300 مترو شنا کنی...

تعجب کردماااا چون منم کل دیروزو داشتم بهش فکر میکردم که این چقدر حس خوب منتقل میکنه...

"خب چیه مگه... آره دوسش دارم... اگرم پسر بودم کلی هم عاشقش میشدم!!"  

47

خب... ازونجایی که من رفتم واسه امتحان نجات غریق ثبت نام کردم و ازونجایی که روز اول تمرین کردیمو منم شنای

پروانه رفتمو کتفم گرفت و ازونجایی که با درد کتفم روز بعدش 200 متر شنای آزاد رفتمو 50 متر کرال سربالا و ازونجایی

که دیشب رو ورم شونم پیروکسیکام زدم و امروزم زدم، دیگه درد نمکینه!

"دوست دارم یه نفر خیلی جدی... خیلی هااا، بیاد بهم بگه: فاطمه؟؟ تو باید قبولشی، باید. (نقطه هم آخرش بذاره!)

عاشق منم باشه! سیبیل فرمون دوچرخه ای هم داشته باشه!"

46

زنان باهوش عاشق مردان باهوش میشوند،

بیشتر از مردان باهوشی که عاشق زنان باهوش میشوند

ناتالیه پورتمن!


45

آخه قشنگتر از این عکس من کجا پیدا کنم؟؟

"بعضی موقع ها میشینم نگاش میکنم خندم میگیره...."

44

یادش بخیر... یه روزی میخواستم ایـن عکسو بذارم تو اون وبم اما به خودم گفتم شاید کسی خوشش نیاد

عکسشو بذارم...


"بازم میگم اون سبزه هایی که به نیت من گره زدید رو باز کنید من قصد ازدواج ندارم!"


43

دوس دارم الان تنها باشمو فقط گریه کنم...

یکم عصبیم... یکم اعصاب ندارم... دوس دارم داد بزنم...

دوس دارم جمع کنم ازینجا برم...

دوس دارم برم خونه مامان بزرگمو ته باغ بشینم... مثه همیشه

واسه چیزایی که داشتمو از دست دادم گریه کنم...

فقط دوس دارم اینجا نباشم... چرا دیگران نمیفهمن دلم میخواد فرار کنم...

از همشون فرار کنم... با هیچکدومشون حرف نزنم...

"امروز تو استخر یکی کفشمو اشتباهی پوشیدو کفش خودش که بیشتر شبیه گالش بودو برام گذاشت

زنگ زدم واسم کفش آوردن، فقط میخوام بگم تو که بیشعوری تو که نفهمی تو که اسکلی تو که خری

تو که گاوی هیچی حالیت نیست چرا از خونه میای بیرون؟؟ حالا که میای چرا میای یه جای عمومی؟؟

الاغ"

42

حرفی برای گفتن نیست... دلم سکوت میخواد!

ازین دوره همی ها خوشم نمیاد! امروز خونه دختر خالم آش پزی بود رفتم.. ساکتِ ساکت...

انگار که با همه قهر بودم!! ترجیح میدادم فقط با مادر بزرگم باشم!

تو ماشین که دست مادر بزرگمو گرفته بودم یاده اون مامان بزرگم افتادم که شب موقع رفتن میومد

روی ایوون و من دستشو میگرفتم و یکم فشار میدادم تا گرمای وجودشو تا خودشو که هست پیشم

حس کنم چون همیشه دلهره اینو داشتم که شاید دفعه بعد که میرم نباشه....

مادر بزرگم یه انگشتر نقره داره یه بار بهش گفتم این قدیمیه اینو یه روز بده به من، منم بدم به بچم...

خیلی خوشش اومد... یه روز اومد خونمون یه قوری برای دم کردن زعفرون دارم که طرح گل سرخی داره

گفتم من عاشق این طرحم...

امروز گفت 3 تا بشقاب گل سرخی دارم قدیمیه میخوام بدمش به فاطمه چون اون حرفو راجبه انگشتر زد

فهمیدم قدر چیزای قدیمیو میدونه... 12 تا بود همشون شکست همین 3 تا مونده برام...

خوشم اومد... خوشحال شدم...

"این روزا زیادی خنثی هستم!"

41

اینکه من مربیمو نمیبینم افسرده ترم!

"اینو همین امروز فهمیدم! تا صداشو شنیدم کلا پر از انرژی شدم!!"

40

دلم میخواد برم یه جایی برای یه مدت تنها زندگی کنم...

وقتی گریه میکنم دلم میخواد برای خودم باشه نه کس دیگه... یا مثلا شکست عشقی!!!!

دیشب گریه کردم اما نمیدونم چرا... واقعا نمیدونم چرا!! نمیدونم چرا دوره ی افسردگیم انقد شدید شده...

"نه حوصله آهنگ دارم نه کارتون نه فیلم... روزهای خوب من برگرد پیشم لطفا..."

یکــ عدد من!


39

من دلم یکیو میخواد! حالا کی نمیدونم... فقط یکی میخواد که باهاش برم بیرون قدم بزنم

بشینم باهاش یه عاالمه حرف بزنمو مسخره بازی در بیارم و اینم بدونم که اون شخص ماله

من هست.. به فکر من هست... نه اینکه به فکر یکی دیگه باشه...

"دلم یکم روزای خوب میخواد... به خوبی روزای خیلی خیلی گذشته... این روزا نه خوش میگذره نه بد...

فقط میگذره..."