میتواטּ...
میتواטּ تنها شد،
میتواטּ زار گریستــ ،
میتواטּ دوستــ نداشتــ ،
و دل عاشق آدم ـها را زیر پا ـها ﻟﮧ ڪرد!
میتواטּ ﭼﺸﻤﮯ را ﺑﮧ هیاهوﮮ جهاטּ خیره گذاشتــ ...
میتواטּ صد ـها بار علتــ ﻏﺼﮧ ﮮ دل را فهمید!
میتواטּ...
میتواטּ بد شد و بد دید و بد اندﻳﺸﮧ نمود!
آخرش هم تنها، میتواטּ تنها رفتــ ...
با جهاﻧﮯ ﮪﻤﮧ اندوه و غم و بدﺑﺨﺘﮯ...
یادگارﮮ؟ ﮪﻤﮧ جا ﺗﻠﺨﮯ و سردﮮ و غرور...
فاﺗﺤﮧ؟ خوبــ شد ڪﮧ رفتــ ! عجبــ آدم بد ﺧُﻠﻘﮯ بود!
وﻟﮯ اﮮ ڪودڪ زیباﮮ دلم، آטּ ور سڪﮧ تماشا دارد...
"دڪتر شرﻳﻌﺘﮯ"
ادامه...
اول اینو دیدم فکر کردم اینو میگی... البته خیلی ناز بودیا... خوردنی!
دومی هم که پایین تر بود دیدم... حالت بامزه ای انداختی... بعدم عینکی نبودی که ... اون نقاشی که کشیدی هم شبیه این عکست نیست، یعنی توی نقاشی صورتت تپل تر به نظر میاد... کلا خوب هستی و مرسی بابت اینکه گفتی ببینمت، اتفاقا کنجکاو بودم... و اینکه همینطوری صفحات رو ورق زدم عکسای دیگه تم دیدم، چه هنرمند هستی، واقعا خودت درست کرده بودی اونا رو؟ خیلی خوشگل بود، تبریک می گم... و یه چیز دیگه اینکه مطالبت جای خوندن داره سر فرصت... مرسی بازم از اطمینانت
البته من در دوران طفولیت تغییر های زیادی کردم خب موقع عکس گرفتن که هیچکس عینک نمیزنه!! اون نقاشیه عکسش واسه 2 سال پیشه تقریبا داشتم میخندیدم! آره از سره بیکاری میشینم اینجور چیزا درست میکنم... وبمو بخونی میبینی چه آدم غمگینی هستم...
آره اینجا انگار داری برای یک جمعیت انبوه سخنرانی میکنی! عجب ژستی گرفتی توی بچگی! افرین..
درسته، برای همین گفتم باید بخونم... یعنی کنجکاو شدم که بخونم...
خودمم که توی همین وبلاگم شخصیت واقعیمه، منم دوست داشتم رمزی مطلب بنویسم، ولی اونطوری هیچ کسی نمیاد... آدم میگه شاید دو نفر ادم جدید بیان ، مثلا رمزی می کردم خود شما هم وبلاگم نمیومدی.. ولی دردسرش اینه که آدم های مزاحم و نامحرم میان.
آره چندتا مطالبتو خوندم، حس و حالتو قشنگ درک می کنم، مثل خودمه...
آدم یه جا میخواد راحت باشه، راحت حرف دلشو بزنه، من اینا رو خوب می فهمم.
راستش من همیشه دوست داشتم خودمو ناراحتیامو پنهون کنم وقتی این وبو زدم فکر نمیکردم بخوام از غم دلم بگم... صفحه 10 اولین پست رو نگاه کن... شوق داشتم ولی بعدش نه... شدم اینی که الانم از همه جا بریدم حتی میخواستم همینم حذف کنم...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
خودتی ؟
منم یه عکس دارم از بچگیام که خیلی دوسش دارم
آره
این عکس سالها خونه مادربزرگم بود تازه چند وقته آوردیمش خونه...
خیلی حسه خوبیه آدم خودشو میبینه، نه؟؟
من که اون عکسمو خیلی می دوستم ...
به آدم انرژی مثبت میده
انرژی میده؟!!!!!!!!!!!
شاید واقعا آدم با دیدن عکس بچگیش انرژی می گیره
ولی من الان هیچی انرژی ندارم
کـــــــــــــــــــــــــمک
خب عزیزه من منم وقتی تو خونم 2 تا انرژی مثبت شیطون داشته باشم که دیگه عکسم بهم انرژی نمیده
دلت میاد پسرااااااااااااااا + دختری
ناراحت نباش دیگه....
اول اینو دیدم فکر کردم اینو میگی... البته خیلی ناز بودیا... خوردنی!
دومی هم که پایین تر بود دیدم... حالت بامزه ای انداختی... بعدم عینکی نبودی که ... اون نقاشی که کشیدی هم شبیه این عکست نیست، یعنی توی نقاشی صورتت تپل تر به نظر میاد... کلا خوب هستی و مرسی بابت اینکه گفتی ببینمت، اتفاقا کنجکاو بودم... و اینکه همینطوری صفحات رو ورق زدم عکسای دیگه تم دیدم، چه هنرمند هستی، واقعا خودت درست کرده بودی اونا رو؟ خیلی خوشگل بود، تبریک می گم... و یه چیز دیگه اینکه مطالبت جای خوندن داره سر فرصت... مرسی بازم از اطمینانت
البته من در دوران طفولیت تغییر های زیادی کردم
خب موقع عکس گرفتن که هیچکس عینک نمیزنه!! اون نقاشیه عکسش واسه 2 سال پیشه تقریبا داشتم میخندیدم!
آره از سره بیکاری میشینم اینجور چیزا درست میکنم...
وبمو بخونی میبینی چه آدم غمگینی هستم...
آره اینجا انگار داری برای یک جمعیت انبوه سخنرانی میکنی! عجب ژستی گرفتی توی بچگی! افرین..
درسته، برای همین گفتم باید بخونم... یعنی کنجکاو شدم که بخونم...
خودمم که توی همین وبلاگم شخصیت واقعیمه، منم دوست داشتم رمزی مطلب بنویسم، ولی اونطوری هیچ کسی نمیاد... آدم میگه شاید دو نفر ادم جدید بیان ، مثلا رمزی می کردم خود شما هم وبلاگم نمیومدی.. ولی دردسرش اینه که آدم های مزاحم و نامحرم میان.
آره چندتا مطالبتو خوندم، حس و حالتو قشنگ درک می کنم، مثل خودمه...
آدم یه جا میخواد راحت باشه، راحت حرف دلشو بزنه، من اینا رو خوب می فهمم.
راستش من همیشه دوست داشتم خودمو ناراحتیامو پنهون کنم
وقتی این وبو زدم فکر نمیکردم بخوام از غم دلم بگم... صفحه 10 اولین پست رو نگاه کن... شوق داشتم ولی بعدش نه... شدم اینی که الانم از همه جا بریدم
حتی میخواستم همینم حذف کنم...