I want, I canܓܨ
I want, I canܓܨ

I want, I canܓܨ

52

اسفند 91! پسری دنبالم اومد و من با غرور شکستمش!

"نمیدونم چه حسیه... عذاب وجدا... احساس ترحم... عشق... نمیدونم!

از وقتی این اتفاق افتاد همیشه به این موضوع فکر میکردم، همیشه...

شاید اگه اون روز بهتر رفتار میکردم همه چی یه جور دیگه میشد...

شاید اینهمه فکر کردن و احساس ناراحتی نداشتم..."

نظرات 2 + ارسال نظر
Reyni جمعه 9 خرداد 1393 ساعت 14:27 http://reyni.blogsky.com

نمی دونم چی بگم ... ولی اصولا دل شکستن هنر نمی باشد .
از اون طرف هم بی گدار و از روی یه عشق بچگانه تصمیم گرفتن هم خوب نیست .
ولی یه چیزی بگم اگه طرف خیلی دوستت داشت نباید به سادگی میذاشت و می رفت (البته من که اونجا نبودم و جزئیاتم نمی دونم . من دارم کلی حرف میزنم)

منم همینو میگم... اگه دوست داشت میموند...
ولی خب منم خیلی بهتر میتونستم بگم نه...

سعیده یکشنبه 11 خرداد 1393 ساعت 13:25 http://nakhab.blogsky.com/

اوووووووووووووووووووو
یه حسرت الکی تو دلت افتاده
آدمیزاد همینجوریه فکر می کنه دقیقا همون که دستش بهش نمیرسه می تونه خوشبختش کنه
هنوز اول راهیه
لیست خواستگارا و خاطراتشون ادامه داره

حالا نه اینکه اون بیادو خوشبخت کنه...
آخه خیلی بدجور رفتار کردم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد