زنداییم فوت کرد
امروز خالم رفته بود بیمارستان میگفت درست نفس نمیکشید با هر نفس یه تکون میخورد
مثه سکسکه... مثه اینکه تا خالم از بیمارستان اومد طرف ساعت 4 اونم فوت کرد...
باور نکردینه... مامان میگفت رضا گریه میکرد رشیدم گریه میکرد هیشکی باورش نمیشد دیگه
برنمیگرده... آخه همیشه هربار میرفت بیمارستان بخاطر تیرئید و رماتیسمش خوب میشد...
آخ که قلبم رو به درد آوردی
این چه خبری بود
نفس کشیدنی که اینقدر واسمون راحته و فکرشم نمی تونیم بکنیم واسه کسی سخت باشه.
خدا به بازماندگانش صبر بده
باورش خیلی سخته...