I want, I canܓܨ
I want, I canܓܨ

I want, I canܓܨ

75

یه کلاغی هست که جلوی سینه ش سفیده؟

نمیدونم اسمش چیه ولی رشتیا بهش میگن کَش کَرَک!

و همیشه اعتقاد دارن وقتی این میخونه یه خبر بد میاد! این چند روز هروقت که میرفتم پیش پدر بزرگم میومد تو حیاط

ما روی یه درخت مینشست و میخوند! محل نمیذاشتم چون دوست نداشتم خبر بدی بهم برسه! (آخه عزیزم تعریف میکرد

صبح این اومد خوندو من گفتم خوش خبر خوش خبر بعد از ظهر خبر شهید شدن داییمو آوردن!!) امروز رفتم پیش آقاجونم!

دختر عموم زنگ زد که اونجا کسی مرده؟ گفتم نه هیکشی! گفت خبر نداری؟ محمد بخشعلی مرد! (بابای رضا)

خیلی تعجب کردم... صبح فوت کرده بود.. خیلی ناراحت شدم... مرگ پسرشو دید، مرگ قاتل پسرشو دید چهارمین سالگرد

پسرشم موند بعد فوت کرد رفت پیش رضا... دیالیزی بود آخرین بار نمیدونم کی دیدمش فکر کنم سالگرد مامان بزرگم بود

خیلی شکسته شده بود...

خیلی ناراحت شدم خیلی.. نمیدونم امروز خاکش کردن یا نه ولی چه شب خوبی شب مرگش هست...

نظرات 2 + ارسال نظر
سعیده دوشنبه 30 تیر 1393 ساعت 17:37 http://nakhab.blogsky.com/

روحش شاد

خیلی ناراحت شدم...

Reyni سه‌شنبه 31 تیر 1393 ساعت 17:12 http://reyni.blogsky.com

خدا بیامرزه .

خدا همه رو بیامرزه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد