I want, I canܓܨ
I want, I canܓܨ

I want, I canܓܨ

88

دیشب عموم گوشای لوسی رو میکشید میبرد بالا بعد مینداخت پایین خیلی خنده دار بود....

عزیزم... تو عشق منی... اصلا خیلی به لوسی وابسته شدم... امروزم دارم همه تلاشمو میکنم که

بریم پیش لوسی آخه امشب شیف عمم هست اونم هی لوسیو فراری میده میترسم کسی بهش

غذا نده... دیروز که شیفت بابام بود ما رفتیم لوسی هی میومد جلوی پام میو میو میکرد جلوی پای

بابا که رفت گفت فاطمه این گشنه شه رفتم نون رو زدم تو آب هندونه دادم خوردش!

حالا امروز نمیدونم... میترسم نرم و گشنه بمونه... آخه خیــلی دوزش میدارم...

"لوسی در خواب بعد از ظهرانه! 30 - مرداد - 93"


نظرات 2 + ارسال نظر
سعیده چهارشنبه 5 شهریور 1393 ساعت 14:06 http://nakhab.blogsky.com/

الهی عزیزم
خب یه کم پنیر یا ماست بده بخوره

دیدی لوسی چقد خوبه؟
راستش نمیپرسم میخوره یا نه! میدونی چرا؟
دیروز حلوا درست کردم دادم خورد! بچم خیلی خوش اشتهاس
اونم بدون شک میخوره!

Reyni پنج‌شنبه 6 شهریور 1393 ساعت 20:10

یادش بخیر خاله ی منم یه گربه ی خیلی ناز داشت که همسایه هاشون شکنجه اش کردن و اون بیچاره هم مرد

وای آخه چرا؟؟؟
گربه بیچاره....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد