I want, I canܓܨ
I want, I canܓܨ

I want, I canܓܨ

102

ینی هرچقدر دیروز روز خوبی بود، دیشب شب بدی بود! خواب وحشتناکی دیدم که وقتی بیدار شدم

از ترس خوابم نمیگیرفت! پتو و بالشمو برداشتم رفتم پیش مامانم اینا خوابیدم!

خواب دیدم تو کوچه نیروگاه هستم نمیدونم کی بود ولی وایستاده بود منو نگاه میکرد! بعد یهو دیدم

تو اون خونمون رو زمین فرش پهن کردیم نشستم منم از ترس مثه سجده خوابیدم که یهو خالم با لباس

کاملا مشکی اونور پله که ماشین پارک بود پشت ماشین وایستاده بود داشت منو نگاه میکرد! دوییدم رفتم

داخل دیدم مامانمو بابامو خالم خوابیدن! خواستم درو ببندم سایه درو دیدم که همون خالم داره درو هل میده

بیاد تو! بابامو صدا کردم! چند بار با صدای بلند بعد به در اشاره زدم! رفت بیرونو ببینه دیگه کسی نبود... خالمم

دیگه اونجا نخوابیده بود! بعد بیدار شدم! دیگه اصلا نتونستم بخوابم! سوره فلق و ناس هم اصلا تاثیر نداشت

میترسیدم......


نظرات 2 + ارسال نظر
Reyni پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 ساعت 19:30 http://reyni.blogsky.com

ببین این مدل خوابهای درهم و برهم معمول هیچ تعبیری ندارن درست مثل خوابای من . فقط وقتی بیدار میشی سعی کن بهش فکر نکنی .مثلا یه شعر بخون با خودت یا برو دستشویی و یه آبی به صورتت بزن و دیگه بهش فکر نکن . یا یه کتاب بخون .
باز خوش به حالت که از خواب پریدی ...

بعد از بیدار شدن به خواب فکر نکردم! فقط فکر میکردم یکی همش منو نگاه میکنه!
دستشویی؟؟ وووووویییییییی!!!! ینی از ترس تو آینه نگاه نکردم! میترسیدم یکیو تو آینه ببینم!

همچین آدم توهمی هستم من

سعیده جمعه 28 شهریور 1393 ساعت 21:13 http://nakhab.blogsky.com/

چه جالب یادت مونده

آخه بعد از بیدار شدن دیگه نخوابیدم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد