چند هفته پیش بود که هنو زبان رو حذف نکرده بودم منتظر بودم ساعت کلاسمون بشه، تو طبقه اول رو
صندلی ها نشسته بودیم و 2 تا از بچه های زبانم کنار ما، یکی بوور بودو حرف میزد! اومدم خونه گفتم
چقدر شبیه فرانک بود... شاید همون باشه! گذشت و گذشت تا اینکه امروز دیدمش! گفتم ولش کن، اما
دوستم که سلام کرد گفتم بذار ببینم اسمش چیه! گفتم ببخشید شما اسمت چیه؟ گفت: "فرانک"
گفتم فرانک ع... ح...؟؟ گفت آره نگاه کرد گفتم نشناختی؟؟ گفت فاطمه ب... ز...؟؟ یهووو ذوق زده شدیم...
خیلی خوشحال شدم خیلی خیلی زیاد اینکه دوست 11 سال پیشتو تو دانشکده پیدا کنی... باباش
معلم زبان بود گفت حالا من دارم راه بابامو ادامه میدم... همیشه فرانکو دوست داشتم همیشه...
گاهی به یادش میوفتادم... اونم گفت تو یادم بود!!!! خلاصه اینکه روز خیـــــــــلی خوبی بود امروز..
خوش به حالت پس
یه جورایی