میتواטּ...
میتواטּ تنها شد،
میتواטּ زار گریستــ ،
میتواטּ دوستــ نداشتــ ،
و دل عاشق آدم ـها را زیر پا ـها ﻟﮧ ڪرد!
میتواטּ ﭼﺸﻤﮯ را ﺑﮧ هیاهوﮮ جهاטּ خیره گذاشتــ ...
میتواטּ صد ـها بار علتــ ﻏﺼﮧ ﮮ دل را فهمید!
میتواטּ...
میتواטּ بد شد و بد دید و بد اندﻳﺸﮧ نمود!
آخرش هم تنها، میتواטּ تنها رفتــ ...
با جهاﻧﮯ ﮪﻤﮧ اندوه و غم و بدﺑﺨﺘﮯ...
یادگارﮮ؟ ﮪﻤﮧ جا ﺗﻠﺨﮯ و سردﮮ و غرور...
فاﺗﺤﮧ؟ خوبــ شد ڪﮧ رفتــ ! عجبــ آدم بد ﺧُﻠﻘﮯ بود!
وﻟﮯ اﮮ ڪودڪ زیباﮮ دلم، آטּ ور سڪﮧ تماشا دارد...
"دڪتر شرﻳﻌﺘﮯ"
ادامه...
کدومه همونی که مامان و باباش مردن و یه نویسندهه میاد پیشش ؟
آره ولی فکر کنم مامان باباش نمرده بودنا! خوده بچه که آخرش میگفت چرا بعضی پدر مادرا بچه هاشونو تنها میذارن...
مرده بودن ... همونیه که بچه توی کارتون زندگی می کرد و آخرش رفته بود لب پنجره ، خیلی دلم می سوخت واسش چون یه جورایی درکش می کردم
وااای آره همونه.... خیلی داستان ناراحت کننده ای بود...