I want, I canܓܨ
I want, I canܓܨ

I want, I canܓܨ

96

خب همه چی یه تَهی داره! ته آدمام مرگه! فکر کنم نزدیکای مرگمه!

دیروز سردرد بعد تهوع بعد دل پیچه و بعد... هیچیم تاثیری نداره!

این عکس به رسم یاد بوده! "17 - مرداد - 93"

"این تنها عکسیه که تو مسافرت دو روزه به سرعین گرفتم!

تو گردنه حیران هست! دقت بفرمایید علاوه بر انگشت

دختر عموی عزیزم که تو عکسه چشمای من چجوریه!!"


95

تو اونجا با گلای رنگارنگی، من اینجا پشت دیوارای سنگی

تو با جنگل تو با دریا تو با کوه، منو اندازه ی یک فصل اندوه...

"مانی رهنما، پرنده"


94

شاید شبیه من...



93

زندگی من به معنای واقعی وصف این مثاله:

"من از غریبه ها ننالم، که هر چه با من کرد آن آشنا کرد..."


92

غمگین...

91

این روزا همش دلم میگیره... ازینکه دوستی ندارم، ازینکه تنهام! ازینکه همه زندگیم شده وبلاگ و پاکت پول!

واقعا سخته از همه فاصله بگیری و همه عشقت بشه یه بچه گربه! دوستات بشن چندتا آدم مجازی!

سرگرمیت بشه درست کردن پاکت پول... خیلی سخته... خیلی...


90

چند روز پیش دختر عمومم همراهمون اومد پیش لوسی بعد اینقدر که من با لوسی حرف زدم

گفت فاطمه این زودتر از بچه سمانه به حرف میاد!

"عایا من خُل شدم؟"


89

خیلی تنهام... دلم یه همدم میخواد... یه همدم همیشگی...


88

دیشب عموم گوشای لوسی رو میکشید میبرد بالا بعد مینداخت پایین خیلی خنده دار بود....

عزیزم... تو عشق منی... اصلا خیلی به لوسی وابسته شدم... امروزم دارم همه تلاشمو میکنم که

بریم پیش لوسی آخه امشب شیف عمم هست اونم هی لوسیو فراری میده میترسم کسی بهش

غذا نده... دیروز که شیفت بابام بود ما رفتیم لوسی هی میومد جلوی پام میو میو میکرد جلوی پای

بابا که رفت گفت فاطمه این گشنه شه رفتم نون رو زدم تو آب هندونه دادم خوردش!

حالا امروز نمیدونم... میترسم نرم و گشنه بمونه... آخه خیــلی دوزش میدارم...

"لوسی در خواب بعد از ظهرانه! 30 - مرداد - 93"