امروز نمایش، فیلم "تابش رنگین کمان" نشون داد، خیلی قشنگ بود اشکمو در آورد..
مثه کارتون "مدفن کرم های شب تاب"...
چقدر خوندن زندگینامه "حبیب الله ثابت پاسال" برام جالب بود...
یه خبر هم اینکه دارن کاخشو که یکی از آثار تاریخی تخریب میکنن تا برج 9
طبیقه تجاری مسکونی بسازن! اینم از وضع ایران!
امشب که داشتیم میومدیم لوسی خیلی مظلومانه مارو نگاه میکرد! اصلا ناجووور
دلم براش سوخت... عزیــزم دوستت دارم پیشی جــــان
"میخواستم عکس مهرداد و لوسی رو که مات شده بودو بذارم اما هی گیر میکرد!
کند میشد! بیخیال شدم!"
بعد از حذف زبان فارسی امروز برای اولین بار به صورت مهمان موندنم!
استاد: "شاعر معروف غزل های عاشقانه کیه؟!"
یکی: "مرتضی پاشایی!"
استاد: "چرت نگو :|" :))
عاقا امروز دماغه همین استاد اومده بود پایین! بعد، بعده کلاس این خانومه
کناریه من برگشت به خودکار صورتی گفت: "شما استادو ندیدی؟؟"
خودکار صورتی: "نه داشتم به چشاش نگاه میکردم! :)) یه چیز سبز بود؟؟"
این خانومه: "نه یه چیز سفید بود..." :))
شوهر عمه م با دومادشون رفت ماهی گیری بعد اون ماهیشو برد برای گربه شون
شوهر عمه مم آورد واسه گربه ما! بعد دومادشون بهش گفت گربه ما فقط میاد
میشینه غذا میخوره ومیره! شوهر عمه م گفته نه گربه ما میاد وسط پاهامون... :))
امروز هم یه انگشتر یاقوت کبود دیدم یکو پونصد! 300 تومنش جور بود فقط مونده
بود یکو دویستش! انگشتر دیانا چجوری بود؟ اون شکلی بود...
یکم دلم گرفته! مستاجرای پدربزرگم دارن میرن، اگه اونا برن دوباره انگار روی اون خونه
خاک مرده ریختن... دلم برای اون 2 تا بچه زهرا و مخصوصا امید خیلی تنگ میشه... :(
میگویند: "تا 15 سال دیگه همه شکلات های کره زمین تموم میشه! و از شکلات
فقط یه خاطره شیرین باقی میمونه!" پس تا میتونید کاکائو بخورید!
من پیاده میرم، اون پیاده میره! از کنارم رد میشه و من دوست دارم از احساسم
براش بگم... اما من از احساسم برای هیچکس نمیگم...
امروز با سمیه رفته بودم خانه و کاشانه تموم آهنگای مرتضی پاشایی رو گذاشته
بودن! اصلا کاره خوبی نبود... بغضم گرفته بود....