-
75
دوشنبه 30 تیر 1393 00:38
یه کلاغی هست که جلوی سینه ش سفیده؟ نمیدونم اسمش چیه ولی رشتیا بهش میگن کَش کَرَک! و همیشه اعتقاد دارن وقتی این میخونه یه خبر بد میاد! این چند روز هروقت که میرفتم پیش پدر بزرگم میومد تو حیاط ما روی یه درخت مینشست و میخوند! محل نمیذاشتم چون دوست نداشتم خبر بدی بهم برسه! (آخه عزیزم تعریف میکرد صبح این اومد خوندو من گفتم...
-
74
جمعه 27 تیر 1393 00:38
این روزا از خودم دلگیرم! این اون دنیایی نبود که واسه خودم آرزو داشتم... این اون آینده نبود... نمیدونم تا کی باید دست دست کنم تا به اون چیزی که میخوام برسم... " موفقیت دنبالتم... از من فاصله نگیر! "
-
73
دوشنبه 23 تیر 1393 15:43
خیلی وقته والیبال بازی نکردم... ینی دیگه زده شدم، از وقتی ازون مسابقه کشوری برگشتم دیگه دستمو به توپ نزدم! چرا؟ چون همش تو اون مسابقه نامردی دیدم! چون همش مربی رفیق رفقای خودشو برد تو زمین... آخرسرم باختیم! ینی باختن! اون روزم که تیم باخت قرار بود فرداییش بیایم رشت ولی مربی با همون رفقاش ماشین گرفتن اومدن رشت... به...
-
72
پنجشنبه 19 تیر 1393 18:58
ینی انقد بدم میاد خالم میاد به لباس و شلوارک من گیر میده... خیـــلی بدم میاد... آخه یکی نیست بش بگه مادره من همینکارارو کردی دختراتو زود فراری دادی زود شووهر کردن دیگه آخه من موندم آدم تو خونه خودش نمیتونه تاپ بپوشه؟؟ (اونم حالا نه ازون تاپ های خیلی باز) من نمیفهمم من نمیتونم تو خونه خودم یه شلوار خنک و نازک بپوشم؟؟...
-
71
سهشنبه 17 تیر 1393 00:41
از یه سری چیزا خیلی بدم میاد... بدم میاد که وقتی میرم استخر نگران این باشم که وای پاهامو مومک نذاشتم یا دستم دیگه موهاش درومده... یا اینکه صورتم یه عالمه مو داره و باید برم جلبک بذارم... من اینارو دوست ندارم من دوست ندارم بخاطر یکم زیبایی درد بکشم، بذار مردم هر چی میخوان بگن... من خسته شدم، من خسته شدم از بس رفتم...
-
70
شنبه 14 تیر 1393 15:09
چند سال پیش خیلی سخنرانی های دکتر رائفی پور رو درمورد شیطان پرستی و فراماسونری گوش میدادم! یادمه واسه درس ارتباطات انسانی واسه اون استاده پور خوش سعادت از روی همین سخنرانی ها یه تحقیق نوشتم همه کف کردن، آخر جلسه استاد گفت تحقیقتو واسم میل کن همه بچه های کلاسم ازم گرفتن کپی کردن!! تو یکی از سخنرانیاش یه چیزی گفت که...
-
69
پنجشنبه 12 تیر 1393 15:05
تو یه وبلاگ یه چیزی دیدم خیلی خندیدم! خب یه تیکه ش قشنگ نیست! ولی خب همون بی تربیتیش من خیلی خندوند!! من حرف اول اون کلمه رو مینویسم چون روم نمیشه!! " عنوان پستشم بود: انجمن ب.. رفتگان ایران! "
-
68
دوشنبه 9 تیر 1393 15:23
" این چند روز دلم میخواد یکی کنارم باشه که متولد 66 باشه! نه بیشتر نه کمتر!! "
-
67
جمعه 6 تیر 1393 23:27
رشید که رفت پیش خالش اینا... خالش بهش یه کمد داد که وسایلشو ببره بذاره توش، داییم گفت رامین بیاد ازینجا میرم مشهد نمیتونم تو این خونه بمونم همه جا خاطره فریباس.. زنداییم کیفشو کنار پنجره آویزون کرده بود داییم بهش دست نزد... هنوز همونجا بود دوست داشت همونجا بمونه.. امیدوارم روحت شاد باشه...
-
66
جمعه 6 تیر 1393 00:55
امروز باز مامان حرف اینو زد که رضا داشت گریه میکرد و من بازم قلبم گرفت... این نامردیه که زندایی من بمیره اونوقت اینهمه معتادو انگل راست راست تو خیابون بچرخن... " 6 تیر تولدت هومن مبارکــ باشه "
-
65
چهارشنبه 4 تیر 1393 00:29
کی باورش میشه امروز سومت بود.. جگرم کباب میشه وقتی رشیدو رضارو میبینم دلم پر از غم میشه آخه چرا من فقط یه چرا از خدا میخوام.. آخه بچه هاش گناه دارن هر چند سالشون باشه بازم مادرشونو از دست دادن... خالشون دو شبه رشیدو میبره خونه خودشون داییم ناراحته مگه رشید نمیاد... امروز سر خاک دیدمت رشید... امروز دیدمت موقع مراسم زیر...
-
64
دوشنبه 2 تیر 1393 00:47
امروز مامانم اینا رفتم برای دفن من نرفتم ینی نذاشتن برم گفتن حالت بد میشه سر درد میگیری و تهوع مامان میگفت رضا و رشید خودشونو کشتن با گریه حق دارن... کی باورش میشد میخواد به این زودی همه رو بذاره و بره... رامین که اصلا نیست هنوز کسی بهش خبر نداده... خیلی زود رفت خیلی زود... خیلی خوب بود اینو همیشه همه میگفتن هیچ وقت...
-
63
یکشنبه 1 تیر 1393 00:01
زنداییم فوت کرد امروز خالم رفته بود بیمارستان میگفت درست نفس نمیکشید با هر نفس یه تکون میخورد مثه سکسکه... مثه اینکه تا خالم از بیمارستان اومد طرف ساعت 4 اونم فوت کرد... باور نکردینه... مامان میگفت رضا گریه میکرد رشیدم گریه میکرد هیشکی باورش نمیشد دیگه برنمیگرده... آخه همیشه هربار میرفت بیمارستان بخاطر تیرئید و...
-
62
جمعه 30 خرداد 1393 02:26
ینی به جرات میتونم بگن تنها چیزی که میتونه همسر آینده منو ورشکست کنه دستمال توالته! " والا!! "
-
61
سهشنبه 27 خرداد 1393 13:45
" من میرم عقب! میرم به... اسفند 91!! خیلی چیزا هست که باید تغییر بدم... "
-
60
یکشنبه 25 خرداد 1393 12:49
دیشب خونه داییـم بودم پیش زنداییـم! اونم بهم " اینـو " هدیه داد که من خیلی دوسش میداشتم " زندایی کوچیکم امروز عمل داره میخوان از راه گلو راه باز کنن واسه هوا تا بتونه غذا بخوره... بعدا نوشتم: عملش نکردن دیدن نمیتونه نفس بکشه... الان ریه هاش 100% از کار افتادن فقط با اکسیژنه که زنده س... "
-
59
سهشنبه 20 خرداد 1393 20:17
دلم نه برای رضا میسوزه نه رامین... فقط دلم به حال رشید میسوزه... همینطور که مینویسم اشکم میاد.... نمیدونم چی بگم... باورم نمیشه... هیچوقت زندگی روی خوشش رو بهش نشون نداد... نمیدونم چی بنویسم...
-
58
دوشنبه 19 خرداد 1393 18:11
امروز با دوستم مریم رفتیم صابرین... " میگن منطقی باش، و من الان خیلی دارم سعی میکنم منطقی رفتار کنم، اما دلیلی پیدا نمیکنم واسه قانع کردن خودم!! "
-
57
شنبه 17 خرداد 1393 17:08
من نمیفهمم این چه مدلشه! عاقا تو آب استخر یه چیزای ریزی بود که همه بهش میگفتن مگس! منو گاز گرفت!!!! یه عالمه هم گاز گرفت!! خب آخه چرا؟؟؟ مگه مرض داره.............. " مـورد داشتیـم خـانـومـه تـو گـوگـل سـرچ کـرده قیمـت سـرویـس طلــای دختــر خـالـم گـوگـلـم پـاسـخ داده : دختـر خـالـت گفتـه بـه کسـی نگــم :| "
-
56
چهارشنبه 14 خرداد 1393 22:46
بیخیال این روزا که داره میگذره من نمیتونم هیچ کاری بکنم.. نه میتونم جلو رفتن روزا رو بگیرم نه میتونم کاره مفیده دیگه ای بکنم... تنها کاره مفیدم تو این روزا اینه که گل درست کنم و بچسبونم به تل! بقیه ساعتا یا تو نت دارم میچرخم... یا دارم آهنگ Man Down ریحانا رو گوش میدم تا حد دیووووونگی!! یا میرم پیاده روی که عشق...
-
55
یکشنبه 11 خرداد 1393 20:56
امروز رفتم پیش همکار مامان وسه اینکه یه دستی به صورتم کشیده باشم!
-
54
یکشنبه 11 خرداد 1393 13:03
اینکه بری با یکی حرف بزنی بهش بگی کلاس مربیگری ثبت نام کردی اون بهت بگه ول کن! کلاس ناجی رفتی چی شد؟ اینکه بهش بگی میخوای کلاس فوریت بری اونم بگه نه اینکارا رو نکن اینکه بگی دانشگاه باید ثبت نام کنی اون بگه دیگه درس نخون چون تو درس خوندنو دوست نداری اگه داشتی از دانشگاه انصراف نمیدادی، ینی چی؟ غیر از اینه که تو بهش...
-
53
شنبه 10 خرداد 1393 21:29
پیاده روی طولانی!
-
52
پنجشنبه 8 خرداد 1393 21:08
اسفند 91! پسری دنبالم اومد و من با غرور شکستمش! " نمیدونم چه حسیه... عذاب وجدا... احساس ترحم... عشق... نمیدونم! از وقتی این اتفاق افتاد همیشه به این موضوع فکر میکردم، همیشه... شاید اگه اون روز بهتر رفتار میکردم همه چی یه جور دیگه میشد... شاید اینهمه فکر کردن و احساس ناراحتی نداشتم... "
-
51
پنجشنبه 8 خرداد 1393 00:03
سریال شهریار خیلی غم داره... امشب قسمت آخرش بود همین حالا تموم شد... " خب.. خیلی دوست دارم گریه کنم... :( "
-
50
دوشنبه 5 خرداد 1393 12:25
اینارو من درست کردم... " سفارشی بودن!! قشنگن؟! این آخریه خیلی حوصله سر بر بود! خیلی وقت گرفت!! "
-
49
پنجشنبه 1 خرداد 1393 22:21
امروز از ساعت 8 صبح تا 5:30 تو استخر بودم! ینی دیگه جوونی میمونه برای آدم؟؟ خیلی نامردن... 300 متر ازم امتحان گرفتن + 200 متر + 50 متر کرال سربالا + 25 متر کرال سربالا و غوص تو آب برداشت وزنه و برگشت با پای مقدماتی!! بعدشم که اومدم نحوه گرفتن غریقو گفتن بعدشم امتحان!! زنه وحشی!! مثلا غریق فعاله! غوص زدم تو آب پاهاشو...
-
48
دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 18:34
خب من از یکی خیلی خوشم اومده... اسمش ملیسا هست، تو همین دوره باهاش دوست شدم... اصلا آرامش بخشه دیگه یا شایدم پُر از حسای خوبه همش تو فکرشم! امروز اومد گفت من تمام دیروزو به تو فکر کردم که چجوری میخوای با این دستت 300 مترو شنا کنی... تعجب کردماااا چون منم کل دیروزو داشتم بهش فکر میکردم که این چقدر حس خوب منتقل میکنه......
-
47
جمعه 26 اردیبهشت 1393 13:09
خب... ازونجایی که من رفتم واسه امتحان نجات غریق ثبت نام کردم و ازونجایی که روز اول تمرین کردیمو منم شنای پروانه رفتمو کتفم گرفت و ازونجایی که با درد کتفم روز بعدش 200 متر شنای آزاد رفتمو 50 متر کرال سربالا و ازونجایی که دیشب رو ورم شونم پیروکسیکام زدم و امروزم زدم، دیگه درد نمکینه! " دوست دارم یه نفر خیلی جدی......
-
46
شنبه 20 اردیبهشت 1393 20:49
زنان باهوش عاشق مردان باهوش میشوند، بیشتر از مردان باهوشی که عاشق زنان باهوش میشوند ناتالیه پورتمن!